اشرف مخلوقاتیم، ولی اندازه نهنگ و دلفین اختیار نداریم که وقتی مدتها احساس پوچی و عدم میکنیم،خودکشی کنیم!
زیباست..
راستش.. به تنها چیزی که میشه واقعا معتقد بود و هرگز هم مو لای درزش نمیره، "جبر جغرافیا" ست!
من الان باید تو یه شرکت مناسب،مشغول به کار بودم.
یه خونه واسه خودم داشتم(هرچند نقلی).یه ماشین متناسب.البته ماشینم نشد،نشد!
بعدازظهرا میرفتم باشگاه.پارک.کمی پیاده روی.گشت و گذار.
شبها هم یه فیلم میدیدم،بعدش همینجور که آخرین نخهای سیگارمُ میکشیدم،کتاب میخوندم تا خوابم ببره.صبح هم میرفتم سر کار و زندگیم!رابطه احساسی و سکسم که محتاجش نیستم!
ولی خب! الان اینجام،بیکار،بی راه،بی هدف،بی اختیار:)) تنها شباهت زندگی الانم،با چیزی که باید باشه،اینه که فیلم رو میبینم،چندتا در روز!!:) از فرط بیکاری..
خلاصه اینکه.. ایشالا تو زندگی بعدیم..=)
هنوز دارم با خودم کرنجار میرم که هفته جدید برم یا چه:/
نمیدونم.. این وضع مملکتم که بهم ریخته..کاش این نت بیصاب اوکی شه والا:| خلاصه اینکه فعلا لنگ در هوایم:)))
دیشب سرسری فصل7 و آخرسریالOITNB رو دیدم.چن ماه بود دانلودش کرده بودم،ولی چون دلم نمیخواست تموم بشه،نگاهش نمیکردم..بگذریم:(
هرچی بیشتر تماشا میکردم،الکس من بودم و پایپر اون:)) منتهی ته داستان ما،خوب تموم نشد.جالبه.. بهرحال..
بهترین پایان ممکن رو برای این سریال درنظر گرفتن*.*