Red Room

Nothing

Red Room

Nothing

پست 65

دراز کشیدمُ واسه سرگرمی.. و خواب رفتنم.. از آپ استفاده میکنم تا ببینم قبض موبایل اونائی که برام مهمن،چند اومده=))))

خل و چلم واقعا!!!

درضمن.. قبض موبایل اون،98تومن اومده!! چخبره مگه:/ با کیا میحرفی و چکارا میکنی که اینقد آخه!!!!

پست 64

جالبه..

نشستم دارم بفرمائید شام،استرالیا،اون 4تا خانم مسن که هم تیمی هستن..

فقط با خودم میگم اینا واقعا چشونه؟!این غذاها،این چیزا.. ایراد گرفتن؟؟؟؟

ما این غذاها گیرمون نمیاد ببینیم،چه برسه بخوریم:)))

پست 63

خب!

دیگه گریه نمیکنم... این خوبه!

خیلی تو کار لنگ میزنم،این بده!

اولین دیدار بعداز اینکه دیگه نمیخوام برم خیلی خوب بود،این خوبه!

فعلا 2-1 جلوئم=)))

پست 62

دقیقا نمیدونم از اول این کوفت تو وجودم بوده،یا با دیدن پرورش پیدا کرده.. ولی یقینا این چند سال اخیر بی تاثیر نبوده تو رشدش!

اینکه اکثر Psycho-passها رو درک میکنم!حتی گاها همزاد پنداری هم میکنم. و حس میکنم خودم هم این استعداد رو دارم یا شاید واقعا همینطورم و هنوز کشف نشدم!روانی بودن رو میگم..

خشم،خشونت،قتل،خونریزی و ازین قبیل موارد رو بااینکه لمس نکردم،برام شیرینه!و این یقینا یچیزِ بده!خیلی بد!

گاهی با خودم میگم اگر خدا نمیخواست که بنده ها یسری چیزها رو انجام بدن؛چرا اصلا توانائیش رو بهشون داد؟!شبیه این میمونه که تمام شرایط و موقعیتهای رشدِ یه قارچ رو فراهم کنیم؛بعد ازش توقع داشته باشیم رشد نکنه! اگر مرگ و زندگی فقط دست خدا بود که توانائی قتل یا خودکشی نداشتیم..داشتیم؟! 

ادامه مطلب ...

پست 61

راستش.. ترجیح میدم پیگیرش نشم و درصددش نباشم! میگن "بیخبری خودش خوش خبریه" :)) 

پس نمیتونم پیگیر بشم ببینم خودش بوده اون پیام ناشناس یا چه! ولی حس میکنم خودش نیست با توجه به اینکه کسره و ضمّه گذاشته!که قبلا خاطرم نیست استفاده میکرد یانه.. هرچند باتمام وجود دارم خودمُ قانع میکنم که خودشه،چون دلم میخواد خودش باشه! هرچند..هنوز طعم خونی که از قلبم رفته بخاطرش،ته حلقمه!:))

علی ایحال،اگر هم خودش باشه،تحقیر آمیزانه برخورد کرده..اینکه چنان بی حوصله و بی علاقه و سطحی بوده که فقط به یه جمله کلیشه ای بسنده کرده و با اضافه کردن "از همین حرفا" همه چیز رو به سخرهِ بی اهمیتی گرفته!:)))

بهرحال.. This is Life!

پست 60

کف بزنین واسم..

2روزِ گریه نکردم بخاطر ازدست دادنش!

حالا ببینم فردا که ببینمش،چی میشه:))

پست 59

ما آدمها واقعا جالبیم!

اگر بارها و بارها زمین بخوریم و ضربه ببینیم و درد بکشیم،رو صحنه، بهمون میخندن!

ولی اگر یبار واقعا بمیریم،وحشت میکنن..جیغ میکشن..میترسن!

ولی آیا واقعا از خود مرگ میترسن،یا از ازدست دادنت ؟!

پست 58

برای تسکین غم از دست دادنِ یکی دیگه، به ینفر دیگه رو میاریم.گریه میکنیم،سوگواری،افسردگی میگیریم و فکر میکنیم این آخرین باره که این اشتباه رو تکرار میکنیم.

تمام علائم مُردن رو داری،ولی نفس میکشی؛گریه میکنی بی اختیار و رو قفسه سینه ت  یه وزنه خیلی سنگینه.دلت نه خوراک میخواد،نه هیچی! باید برای اینجور مُردن هم ینوع اسم انتخاب کنن.. شبیه همین سندروم هائی که نقل تمام محافل شدن!

انگار قرار نیست هیچوقت هیچ چیز خوب بشه..انگار قرار نیست هیچیدرست بشه! هردفعه بخودم یادآوری میکنم که این اشتباه آخره.. ولی واقعیت اینه که وقتی نتونی خودت حال خودت رو خوب کنی،نوسانات احوالت بسته به یه شخص دیگه میشه.. یه شخصی که حتی روحشم خبر نداره و صدالبته اگرهم خبر داشت،تفاوتی ایجاد نمیشد!  ادامه مطلب ...

پست 57

هی بخودم میگم "میرم،مرد میشم،برمیگردم"

ولی میدونم نه دیگه میتونم برگردم،نه دیگه هست!:')

پست 56

اوتجای که بانو هایده میفرماد:

"دستم از دست تو دور، این شروع ماجراست"

امروز با تمام وجود حسش کردم:')