و در نقضِ پست4، میتونم عرض کنم که
یا میتونستم الان،ارشدمُ گرفته بودم و به آرزوی شیرینِ استاد شدنم میرسیدم.
ساعتهائی در روز رو بخاطر حقوق بخور نمیر تدریس میکردم،بعدازظهرا کمامان باشگاهی،پیاده روی،چیزی میرفتم.
شب همراه با شام یخ کرده م مشروبمُ میخوردم وفیلممُ میدیدم.موقع خواب هم همونطور که کتابمُ با سیگار میخوندم تا خوابم ببره،به شکستهای احساسیم فکر میکردم.
ولی کماکان،اینجام،و هیچی نشدم!