Red Room

Nothing

Red Room

Nothing

پست 35

آدم با کسی که عاشقشه ازدواج نمیکنه که،عزیزانم.

پست 30

فی الواقع الان از لحاظ روحی نیاز دارم یکی باشه بریم باهم بانک بزنیم-___-

تا اینجای زندگیم هیچ کاری نبوده که بتونه خرج کفن و دفن احتمالیم هم جور کنه.. 

نظرم اینه که یبار برای همیشه ریسک کنم.یا میشه،یا نمیشه.

پست 26

و در نقضِ پست4، میتونم عرض کنم که

یا میتونستم الان،ارشدمُ گرفته بودم و به آرزوی شیرینِ استاد شدنم میرسیدم.

ساعتهائی در روز رو بخاطر حقوق بخور نمیر تدریس میکردم،بعدازظهرا کمامان باشگاهی،پیاده روی،چیزی میرفتم.

شب همراه با شام یخ کرده م مشروبمُ میخوردم وفیلممُ میدیدم.موقع خواب هم همونطور که کتابمُ با سیگار میخوندم تا خوابم ببره،به شکستهای احساسیم فکر میکردم.

ولی کماکان،اینجام،و هیچی نشدم!

پست 19

چقد زوووود سالِ 98 داره تموم میشه!! آذر شد که!

البته،زود گذشتنِ ایام از نظر انسان،در 2حالته.

1)اونقد خوب و موفق و خوشبخت باشی،که زود برات بگذره

2)اونقد افسرده و شکست خورده و باطل و بیمار باشی،که از زود گذشتنِ عمرت خوشحال باشی.

پست 17

شما به ینفر ، یک ساعت سیلی بزن..
خب عادت میکنه دیگه!
وضعِ ما هم همینه.

پست 14

موضوع اینه که حتی با اینکه گشنه م ، ته غذای کسی هم گیرم نمیاد!

نه که نخورم، نی:))

پست 13

من به اون هیولای سال 91- 92 ،که بودم، احتیاج دارم!

پست 6

اشرف مخلوقاتیم، ولی اندازه نهنگ و دلفین اختیار نداریم که وقتی مدتها احساس پوچی و عدم میکنیم،خودکشی کنیم!

زیباست..

پست 5

راستش.. به تنها چیزی که میشه واقعا معتقد بود و هرگز هم مو لای درزش نمیره، "جبر جغرافیا" ست!

پست 4

من الان باید تو یه شرکت مناسب،مشغول به کار بودم.

یه خونه واسه خودم داشتم(هرچند نقلی).یه ماشین متناسب.البته ماشینم نشد،نشد!

بعدازظهرا میرفتم باشگاه.پارک.کمی پیاده روی.گشت و گذار.

شبها هم یه فیلم میدیدم،بعدش همینجور که آخرین نخهای سیگارمُ میکشیدم،کتاب میخوندم تا خوابم ببره.صبح هم میرفتم سر کار و زندگیم!رابطه احساسی و سکسم که محتاجش نیستم!

ولی خب! الان اینجام،بیکار،بی راه،بی هدف،بی اختیار:)) تنها شباهت زندگی الانم،با چیزی که باید باشه،اینه که فیلم رو میبینم،چندتا در روز!!:) از فرط بیکاری..

خلاصه اینکه.. ایشالا تو زندگی بعدیم..=)