Red Room

Nothing

Red Room

Nothing

پست 60

کف بزنین واسم..

2روزِ گریه نکردم بخاطر ازدست دادنش!

حالا ببینم فردا که ببینمش،چی میشه:))

پست 58

برای تسکین غم از دست دادنِ یکی دیگه، به ینفر دیگه رو میاریم.گریه میکنیم،سوگواری،افسردگی میگیریم و فکر میکنیم این آخرین باره که این اشتباه رو تکرار میکنیم.

تمام علائم مُردن رو داری،ولی نفس میکشی؛گریه میکنی بی اختیار و رو قفسه سینه ت  یه وزنه خیلی سنگینه.دلت نه خوراک میخواد،نه هیچی! باید برای اینجور مُردن هم ینوع اسم انتخاب کنن.. شبیه همین سندروم هائی که نقل تمام محافل شدن!

انگار قرار نیست هیچوقت هیچ چیز خوب بشه..انگار قرار نیست هیچیدرست بشه! هردفعه بخودم یادآوری میکنم که این اشتباه آخره.. ولی واقعیت اینه که وقتی نتونی خودت حال خودت رو خوب کنی،نوسانات احوالت بسته به یه شخص دیگه میشه.. یه شخصی که حتی روحشم خبر نداره و صدالبته اگرهم خبر داشت،تفاوتی ایجاد نمیشد!  ادامه مطلب ...

پست 57

هی بخودم میگم "میرم،مرد میشم،برمیگردم"

ولی میدونم نه دیگه میتونم برگردم،نه دیگه هست!:')

پست 56

اوتجای که بانو هایده میفرماد:

"دستم از دست تو دور، این شروع ماجراست"

امروز با تمام وجود حسش کردم:')

پست 54

زندگی واقعا جالبه!

یوقتها ماه ها دعا دعا و خدا خدا میکنی،که یه اتفاقی نیفته..

ولی وقتی که وقتش داره میرسه،یسری مسائل پیش میاد و تغییرات.. که اونوقته که التماس میکنی که اون اتفاق بیفته!

زندگی خیلی بی رحمه!

پست 53

من قبلا تو همچین موقعیتی بودم..

گریه هامُ قبلا کردم:))

الان شرایط ایده ال تره تا قبل..فقط من خیلی ضعیفترم!

عادت میکنم..

پست 52

عشق و علاقه واقعا چیز عجیبیه..

اگه نابودت نکنه، 

پیشرفت و موقعیت و موفقیت و تغییر رو حتما زهرمارت میکنه:))

پست 51

آره!

قراره خیلی دلم برات تنگ شه.

پست 49

از فردا،قراره یه مسیر جدیدی تو زندگیم شروع شه!

نمیدونم باید خوشحال باشم،یا ناراحت:))

بالاخره باید از یجائی شروع کرد..شروع شد!

پست 44

امروز.. یحتمل آخرین روز میبود!

همیشه اونجور که میخوام،نمیشه الحمدالله(: !!

ولی باخودم تکرار میکنم..

تو از اونیکه 4سااااااال هرروز باهاش بودی،پیشش بودی،دلیل حال خوب و انگیزه ت بود،جدا شدی..رفتی بالاجبار..الان 3سال میگذره:)

اینکه فقط 4-5ماهه میشناسیش..  سخت نگیر پس!

اما همش حرفه ها!